به من میگوید «من دلم برای خودم کنار تو هم حتی تنگ شده» و مگر نه اینکه این زیباترین دلتنگی دنیاست؟ دلتنگِ منِ کنارِ تو شدن؟ دلتنگِ آدمی که [با کنار تو بودن] در نقشش فرو میرفتم؟ و اصلا آدمها از کجا میفهمند [منِ اغواگرِ روزهای پس از پریشانی] تنها مختص همانهاست؟ این نقشِ «لبخند روی لبت آوردن وظیفه ام شده است» مختص آنهاست؟ آنها در بیخبری نشسته اند و عزیزم ، این منم که به این اغواگری امتداد میدهم ... این منم که شب ها در میان ملافه ها ، دوباره و دوباره ، میدانم که برای آنها که کَسانِ مهم من هستند ، کَسِ خاصی نیستم .